خانه
عناوین مطالب
تماس با من
داستان های زیبا
داستان های زیبا
پیوندها
مجله سلامت و پزشکی
مجله سلامت و پزشکی
خواص گیاهان دارویی
خواص گیاهان دارویی
ست گردنبند و دستبند
اس ام اس های مذهبی
فیلم های آموزشی رایگان برای علوم مهندسی
جدیدترین یادداشتها
همه
امید به زندگی: داستان مرد نحیف و اسب نحیف تر
امنیت در دستگاه دیوانی و چوب و ضربه شلاق بر کف پای قاضی
داستان فرزندان کشاورزی که می خواستند جنگاور شوند و پاسخ پادشاه ایران
داستان راز خوشبختی و غافل شدن از دو قطره روغن
داستان پرداخت بهای واقعی نمک-گران نخرید و حتی ارزان هم
خواربار فروش و کاغذ لیست زن و سنگین شدن کفه ترازو
داستان عشق واقعی صوفی و خواهر معشوق
داستان انتخاب ولیعهد پادشاه و نگهداری دانه ها
داستان کاسه چوبی نوه برای غذا دادن به پدر و مادر پیر
داستان مرگ مادر تروی و حس زیبای یک معلم
بایگانی
فروردین 1394
234
جستجو
آمار : 28715 بازدید
Powered by Blogsky
صداقت
بعد از ظهر شنبه بود و هوا آفتابی ، دوستم بابی لوییس آن پدر نمونه، بچه هایش را برای بازی گلف برده بود، به باجه بلیت فروشی که رسید پرسید:
- "ورودی چقدر است ؟"
- "سه دلار برای خودتان و سه دلار برای بچه های شش سال به بالا؛ بچه های شش ساله و کوچک تر هم نیازی به بلیت ندارند. بچه های شما چند ساله اند ؟"
- "این آقای وکیل سه سال دارد و آن آقای دکتر هفت سال. پس باید شش دلار بدهم."
بلیت فروش گفت:
- " گنجی چیزی پیدا کرده ای؟ می توانستی سه دلار را به جیب بزنی، می توانستی بگویی این آقای دکتر شش سال دارد. من که متوجه تفاوتش نمی شدم."
بابی در جواب گفت :
- " درست است، اما بچه ها که متوجه می شدند."
اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است.
نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.
دوشنبه 3 فروردین 1394 ساعت 02:51
0
لایک
نظرات
0
+ ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.