داستان عشق واقعی صوفی و خواهر معشوق


شیخ عطار داستان صوفی را ذکر می‌کند که در راهی با دختر پادشاه همسفر بود، باد پرده محمل را کنار زد، او صورت دختر را دید و عاشق جمال او شد (به منظور این که چون حجاب کنار رود جمال جلوه کند، عشق ظهور یابد). دختر که می‌خواست آن صوفی عاشق را امتحان کند گفت:

گر بینی خواهرم را یک زمان                            تیر مژگانش کند پشتت کمان

صوفی نادان بدان سوی نگریست، دختر گفت: او را از من دور کنید که او عاشق نیست.

تا کسی در عشق من چون دلنواز                         ننگرد هرگز به سوی هیچ باز
قصه ابلیس و این قصه یکیست                           می ندانم تا که را اینجاش کیست

نقل مطالب و داستانها با ذکر منبع ، رعایت اخلاق و امانتداری است.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.