یکى در پیش بزرگى از فقر خود شکایت می کرد و سخت می نالید. گفت : خواهى که ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى ؟ گفت : البته که نه . دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی کنم . گفت : عقلت را با ده هزار درهم ، معاوضه می کنى ؟ گفت : نه . گفت : گوش و دست و پاى خود را چطور ؟ گفت : هرگز . بزرگ گفت : پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است، باز شکایت دارى و گله می کنى ؟! بلکه تو حاضر نخواهى بود که حال خویش را با حال بسیارى از مردمان عوض کنى و خود را خوش تر و خوشبخت تر از بسیارى از انسان هاى اطراف خود می بینى. پس آنچه تو را داده اند، بسیار بیش تر از آن است که دیگران را داده اند و تو هنوز شکر این همه را به جاى نیاورده، خواهان نعمت بیش ترى هستى ؟!